دفتر شعر من ..
مدیر انجمن: Moh3n II
Re: دفتر شعر من!! (پاسخ...)
شعر پاسخت خیلی قشنگ بود لیلی جونم، من عاشق اینم جواب شعررو با شعر میدن! عالی بود، شعر آقای ادیب هم همچنین واقعا زیباست !
**روزگارِ غریبیست، نازنین
****و عشق را
******کنارِ تیرکِ راهبند
********تازیانه میزنند.
<><><><><><><><><><><><><><>
تاپیک کنکوری های کارشناسی ناپیوسته-سراسری91 و علمی کاربردی90
<><><><><><><><><><><><><><>
اطلاعیه!تطبیق واحد از دانشگاهی به دانشگاهی دیگر
Re: دفتر شعر من!! (پاسخ...)
ممنون آرزو جان
سه شعر کوتاه که متاسفانه نمیدونم شاعرشون کیه:
چشمای مات پنجره, به جاده ی پر از غبار
مثل نگاهم می مونه به راه دور انتظار
دنیای رویایی من, با رفتنت خراب می شه
میون دشت آرزو ,داشتن تو سراب می شه
بغض کبود آسمون, میشکنه بارونی می شه
شادی آبادی دل,بدل به ویرونی می شه
به حرمت کلام دل,تو از کنار من نرو
تو این خزون بی کسی,تو ای بهار من نرو
********************
شاخه با ریشه حس غریبی دارد
باغ امسال چه پاییز عجیبی دارد
غنچه شوقی به شکوفا شدنش نیست دگر
با خبر گشته که دنیا چه فریبی دارد
خاک کم شده مثل کویری تشنه
شاید از جای دگر مزرعه شیبی دارد
سیب هر سال در این فصل شکوفا می شد
باغبان کرده فراموش که سیبی دارد
*******************
چه سخته در کنار هم باشیم و بی هم
می بینم میری و میبینی میرم
تو وقتی هستی اما دوری از من
نه میشه زنده باشم نه بمیرم
سه شعر کوتاه که متاسفانه نمیدونم شاعرشون کیه:
چشمای مات پنجره, به جاده ی پر از غبار
مثل نگاهم می مونه به راه دور انتظار
دنیای رویایی من, با رفتنت خراب می شه
میون دشت آرزو ,داشتن تو سراب می شه
بغض کبود آسمون, میشکنه بارونی می شه
شادی آبادی دل,بدل به ویرونی می شه
به حرمت کلام دل,تو از کنار من نرو
تو این خزون بی کسی,تو ای بهار من نرو
********************
شاخه با ریشه حس غریبی دارد
باغ امسال چه پاییز عجیبی دارد
غنچه شوقی به شکوفا شدنش نیست دگر
با خبر گشته که دنیا چه فریبی دارد
خاک کم شده مثل کویری تشنه
شاید از جای دگر مزرعه شیبی دارد
سیب هر سال در این فصل شکوفا می شد
باغبان کرده فراموش که سیبی دارد
*******************
چه سخته در کنار هم باشیم و بی هم
می بینم میری و میبینی میرم
تو وقتی هستی اما دوری از من
نه میشه زنده باشم نه بمیرم
Re: دفتر شعر من!! (پاسخ...)
در قیامت, چون نمازها را بیارند, در ترازو نهند
و روزه ها را و صدقه ها را هم چنین.
اما چون محبت را بیارند,
محبت در ترازو نگنجد,
پس اصل محبت است.
اکنون, چون در خود محبت می بینی,
ان را بیفزای تا افزون شود.
....................................
مولانای جان, فیه ما فیه
و روزه ها را و صدقه ها را هم چنین.
اما چون محبت را بیارند,
محبت در ترازو نگنجد,
پس اصل محبت است.
اکنون, چون در خود محبت می بینی,
ان را بیفزای تا افزون شود.
....................................
مولانای جان, فیه ما فیه
- mahta007
- کاربر معمولي
- پست: 87
- تاریخ عضویت: پنجشنبه 20 مرداد 1390, 12:34 am
- محل اقامت: رنگین کمــــون
Re: دفتر شعر من!! (پاسخ...)
نشد یه قصری بسازم
مریم حیدرزاده
نشد یه قصری بسازم ٬ پنجره هاش آبی باشه
من باشم و اون باشه و یک شب مهتابی باشه
نشد یه جا بمونه و آخر بشه مال خودم
حتی یه بار یادش نموند ٬ ماه و روز تولدم
با همه التماس من نشد دیگه نره سفر
شعرام به جز اون روی هر دیوونه ای گذاشت اثر
نشد برم بغل بغل واسش شقایق بچینم
نه این که من نخوام برم ٬ نذاشت گل ها رو ببینم
نشد همه دعا کنن همیشه اون باشه پیشم
یکی میگفت ٬ خواب دیده که اون گفته عاشقش میشم
اما نشد قسمت ما یه لحظه ی روشن و خوش
پیغام واسش فرستادم ٬ بیا بازم منو بکش
نشد که نشکنه بازم این چینی شکستنی
هیچ جای دنیا ندیدم ٬ عجب چشای روشنی
باور نکرد یه مژه اش رو ببه صد تا دریا نمیدم
یه تار مو خواستم نداد ٬ گفت به تو دنیا نمیدم
راست میگه هر چی اون بگه ٬ من کجا و دیوونگی
چه جور به حرفش گوش کنم ؟ اون گفت بچسب به زندگی
خلاصه که آخر نشد ما گل سرخ رو بو کنیم
اون گفت برو که بتونیم خوب حفظ آبرو کنیم
نشد یه بارم برسم یه آرزوهای محال
یه خاطره مونده برام با یه سبد میوه ی کال
نشد منم واسه یه بار به آرزوهام برسم
گذشته کار از کارمون ٬ دیر شده به خدا قسم
نشد به موقع این کویر ٬ ابری شه بارون بگیره
نشد ٬ خودش آینه که هست ٬ بیاد و شمعدون بگیره
نشد بپاشم زیر پاش ٬ عطر گل محمدی
نشد بهم جواب بده ٬ حتی بهم بگه بدی
نشد دوست دارم بگه ٬ به من که نه به دیگری
نشد یه بارم نگذره از روی شعرا سرسری
نشد یه کاری بکنه که بدونم دوسم داره
آتیش گرفتم و یه بار نگام نکرد بگه ٬ آره
نشد شبی یه بار واسش یه فال حافظ نگیرم
نشد تو رویاهام براش روزی هزار بار نمیرم
نشد برم ٬ نشد نره ٬ نشد بخواد ٬ نشد بیاد
نشد ولی شاید بشه ٬ واسم دعا کنید زیاد
از شما پنهون نکنم ٬ یه حرفایی بهم زده
گفته همین روزا میاد اما هنوز نیومده
قصه داره تموم میشه ٬ مثل تموم قصه ها
فقط واسم دعا کنید اول خدا بعدم شما . . .
مریم حیدرزاده
نشد یه قصری بسازم ٬ پنجره هاش آبی باشه
من باشم و اون باشه و یک شب مهتابی باشه
نشد یه جا بمونه و آخر بشه مال خودم
حتی یه بار یادش نموند ٬ ماه و روز تولدم
با همه التماس من نشد دیگه نره سفر
شعرام به جز اون روی هر دیوونه ای گذاشت اثر
نشد برم بغل بغل واسش شقایق بچینم
نه این که من نخوام برم ٬ نذاشت گل ها رو ببینم
نشد همه دعا کنن همیشه اون باشه پیشم
یکی میگفت ٬ خواب دیده که اون گفته عاشقش میشم
اما نشد قسمت ما یه لحظه ی روشن و خوش
پیغام واسش فرستادم ٬ بیا بازم منو بکش
نشد که نشکنه بازم این چینی شکستنی
هیچ جای دنیا ندیدم ٬ عجب چشای روشنی
باور نکرد یه مژه اش رو ببه صد تا دریا نمیدم
یه تار مو خواستم نداد ٬ گفت به تو دنیا نمیدم
راست میگه هر چی اون بگه ٬ من کجا و دیوونگی
چه جور به حرفش گوش کنم ؟ اون گفت بچسب به زندگی
خلاصه که آخر نشد ما گل سرخ رو بو کنیم
اون گفت برو که بتونیم خوب حفظ آبرو کنیم
نشد یه بارم برسم یه آرزوهای محال
یه خاطره مونده برام با یه سبد میوه ی کال
نشد منم واسه یه بار به آرزوهام برسم
گذشته کار از کارمون ٬ دیر شده به خدا قسم
نشد به موقع این کویر ٬ ابری شه بارون بگیره
نشد ٬ خودش آینه که هست ٬ بیاد و شمعدون بگیره
نشد بپاشم زیر پاش ٬ عطر گل محمدی
نشد بهم جواب بده ٬ حتی بهم بگه بدی
نشد دوست دارم بگه ٬ به من که نه به دیگری
نشد یه بارم نگذره از روی شعرا سرسری
نشد یه کاری بکنه که بدونم دوسم داره
آتیش گرفتم و یه بار نگام نکرد بگه ٬ آره
نشد شبی یه بار واسش یه فال حافظ نگیرم
نشد تو رویاهام براش روزی هزار بار نمیرم
نشد برم ٬ نشد نره ٬ نشد بخواد ٬ نشد بیاد
نشد ولی شاید بشه ٬ واسم دعا کنید زیاد
از شما پنهون نکنم ٬ یه حرفایی بهم زده
گفته همین روزا میاد اما هنوز نیومده
قصه داره تموم میشه ٬ مثل تموم قصه ها
فقط واسم دعا کنید اول خدا بعدم شما . . .
خــــُـدایــــــا ســــَــردهـ ایــــن پـــایــیــن از اونـ بـالـآ اگــهـ میـ ـشه نگـــاهـ کـــُـن
یــهـ کـــاریـ کـــُـن اگــهـ میـشـهـ فـَـقـَط گــاهـی خودِت قـــَلــبَـمو " هـــــا " کـــــُـن...
_________________________________________________________________
تاپیک کنکوری های کارشناسی ناپیوسته 91
viewtopic.php?f=2&t=11247
یــهـ کـــاریـ کـــُـن اگــهـ میـشـهـ فـَـقـَط گــاهـی خودِت قـــَلــبَـمو " هـــــا " کـــــُـن...
_________________________________________________________________
تاپیک کنکوری های کارشناسی ناپیوسته 91
viewtopic.php?f=2&t=11247
Re: دفتر شعر من!!
..
آخرین ویرایش توسط زهـــــرا در جمعه 30 دی 1390, 6:24 pm، در مجموع 1 بار ویرایش شده است.
Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)
سیما یاری
جادوی چراغ
بی بال پر کشید
بالاتر از افق
بی باله راه برد
بر کوهه های موج
بی پوزه نقب زد
از غار تا به قاف
غول است
غولی هولناک
اینجاست جادوی چراغ
در سایه ی آفتاب
جادوی چراغ
بی بال پر کشید
بالاتر از افق
بی باله راه برد
بر کوهه های موج
بی پوزه نقب زد
از غار تا به قاف
غول است
غولی هولناک
اینجاست جادوی چراغ
در سایه ی آفتاب
Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)
مهدی سهیلی
اشک وداع
گریه کن ای دل که دوست از بر ما می رود
وای که از باغ عشق, عطر وفا می رود
زانکه دل تنگ ما جای دو شادی نبود
تا ز در آمد سهیل و سها می رود
گر چه ز چشمم رود همراه اشک وداع
مهر عزیزان کجا از دل ما می رود
خانه ی دلتنگ ما تشنه ی آوای اوست
آه که از این سرا ,نغمه سرا می رود
باغ دل ما از او مهر و صفا می گرفت
حیف کزین بوستان لطف و صفا می رود
گر چه به ما هر نفس لطف خدا می رسد
از سرمان سایه ی لطف خدا می رود
می رود اما دلش ساز وطن می زند
این نگران را نگر رو به قفا می رود
آب و گلش در حضر,جان و دلش در سفر
عاشق آشفته حال به دو جا می رود
لحظه ی بدرود خویش تا نزند آتشم
با دل اندهگین , شاد نما می رود
تا که بگردد بلا از قد و بالای او
بر لب بی خنده ام ذکر دعا می رود
دل به چه کار آیدم گر که دلارام نیست؟
خانه نخواهم اگر خانه خدا می رود
ناله بر آید ز سنگ گر که بداند دمی
از غم یاران چه ها بر سر ما می رود
ناله ی جان سوز من سر به ثریا کشید
آتش دل را ببین تا به کجا می رود
داغ به جان سها دوری سامان نهاد
خسته ی بیمار دل بهر شفا می رود
نیست عجب گر سها راه به سامان برد
اختر تابان ما سوی سما می رود
*********************
دو خنده
دو خنده از تو همه عمر مانده در یادم
که بود آیتی از شادی و اسیری من
یکی ز روی وفا در شب جوانی ما
یکی ز راه ملامت به روز پیری من
********************
آغاز شکفتن
مرا گفت این سخن فرزانه پیری
بزرگی عارفی روشن ضمیری
چرا گویی دریغا از جوانی
چراغ از کار پیری بد گمانی
که پیری باغ صد رنگ کمال است
زمان کام و دوران وصال است
خوشا آنان که تا پیری رسیدند
به راه دوست منزل ها بریدند
ره پیموده شادی آفرین است
تو خود در منزلی شادی در این است
جوانان خام و پیران پختگانند
که جان در پای جانان می فشانند
وصال یار در آغاز مرگ است
سیه دل بی خبر از راز مرگ است
به پیری جاهلی ترسد ز مردن
که داند مرگ را فصل فسردن
ولی پیران به عمری ره بریدند
که تا سر منزل دلبر رسیدند
چو رفتی زین جهان در کوی یاری
در آن منزل غم دوری نداری
برای عارفان در خاک خفتن
بود بی شبهه آغاز شکفتن
برون از خاک نرگس خود پیاز ست
ولی در جان او صد گونه راز است
چو آن را باغبان در گل بکارد
به پیش چشم ما صد گل بر آرد
روان چو مرغ در حال گریزست
که ماندن در قفس اندوه خیزست
رهایی از قفس ماتم ندارد
که پایان مصیبت غم ندارد
چو روز وصل آید شادمان باش
غنیمت دان و در پیری جوان باش
اولین غم و آخرین نگاه
اشک وداع
گریه کن ای دل که دوست از بر ما می رود
وای که از باغ عشق, عطر وفا می رود
زانکه دل تنگ ما جای دو شادی نبود
تا ز در آمد سهیل و سها می رود
گر چه ز چشمم رود همراه اشک وداع
مهر عزیزان کجا از دل ما می رود
خانه ی دلتنگ ما تشنه ی آوای اوست
آه که از این سرا ,نغمه سرا می رود
باغ دل ما از او مهر و صفا می گرفت
حیف کزین بوستان لطف و صفا می رود
گر چه به ما هر نفس لطف خدا می رسد
از سرمان سایه ی لطف خدا می رود
می رود اما دلش ساز وطن می زند
این نگران را نگر رو به قفا می رود
آب و گلش در حضر,جان و دلش در سفر
عاشق آشفته حال به دو جا می رود
لحظه ی بدرود خویش تا نزند آتشم
با دل اندهگین , شاد نما می رود
تا که بگردد بلا از قد و بالای او
بر لب بی خنده ام ذکر دعا می رود
دل به چه کار آیدم گر که دلارام نیست؟
خانه نخواهم اگر خانه خدا می رود
ناله بر آید ز سنگ گر که بداند دمی
از غم یاران چه ها بر سر ما می رود
ناله ی جان سوز من سر به ثریا کشید
آتش دل را ببین تا به کجا می رود
داغ به جان سها دوری سامان نهاد
خسته ی بیمار دل بهر شفا می رود
نیست عجب گر سها راه به سامان برد
اختر تابان ما سوی سما می رود
*********************
دو خنده
دو خنده از تو همه عمر مانده در یادم
که بود آیتی از شادی و اسیری من
یکی ز روی وفا در شب جوانی ما
یکی ز راه ملامت به روز پیری من
********************
آغاز شکفتن
مرا گفت این سخن فرزانه پیری
بزرگی عارفی روشن ضمیری
چرا گویی دریغا از جوانی
چراغ از کار پیری بد گمانی
که پیری باغ صد رنگ کمال است
زمان کام و دوران وصال است
خوشا آنان که تا پیری رسیدند
به راه دوست منزل ها بریدند
ره پیموده شادی آفرین است
تو خود در منزلی شادی در این است
جوانان خام و پیران پختگانند
که جان در پای جانان می فشانند
وصال یار در آغاز مرگ است
سیه دل بی خبر از راز مرگ است
به پیری جاهلی ترسد ز مردن
که داند مرگ را فصل فسردن
ولی پیران به عمری ره بریدند
که تا سر منزل دلبر رسیدند
چو رفتی زین جهان در کوی یاری
در آن منزل غم دوری نداری
برای عارفان در خاک خفتن
بود بی شبهه آغاز شکفتن
برون از خاک نرگس خود پیاز ست
ولی در جان او صد گونه راز است
چو آن را باغبان در گل بکارد
به پیش چشم ما صد گل بر آرد
روان چو مرغ در حال گریزست
که ماندن در قفس اندوه خیزست
رهایی از قفس ماتم ندارد
که پایان مصیبت غم ندارد
چو روز وصل آید شادمان باش
غنیمت دان و در پیری جوان باش
اولین غم و آخرین نگاه
Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)
غزل تقویم ها
عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم
تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم
در خاک شد صد غنچه در فصل شکفتن
ما نیز جز خاکستری بر سر نکردیم
دل در تب لبیک تاول زد ولی ما
لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم
حتی خیال نای اسماعیل خود را
همسایه با تصویری از خنجر نکردیم
بی دست و پا تر از دل خود کس ندیدیم
زان رو که رقصی با تن بی سر نکردیم
قیصر امین پور
عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم
تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم
در خاک شد صد غنچه در فصل شکفتن
ما نیز جز خاکستری بر سر نکردیم
دل در تب لبیک تاول زد ولی ما
لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم
حتی خیال نای اسماعیل خود را
همسایه با تصویری از خنجر نکردیم
بی دست و پا تر از دل خود کس ندیدیم
زان رو که رقصی با تن بی سر نکردیم
قیصر امین پور
Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)
این شعر از احمد شاملو(من خیلی شعراشو دوست دارم، پرمحتواست)
دهانت را میبویند
مبادا که گفته باشی دوستت میدارم.
دلت را میبویند
روزگارِ غریبیست، نازنین
و عشق را
کنارِ تیرکِ راهبند
تازیانه میزنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بُنبستِ کجوپیچِ سرما
آتش را
به سوختبارِ سرود و شعر
فروزان میدارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگارِ غریبیست، نازنین
آن که بر در میکوبد شباهنگام
به کُشتنِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند
بر گذرگاهها مستقر
با کُنده و ساتوری خونآلود
روزگارِ غریبیست، نازنین
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کبابِ قناری
بر آتشِ سوسن و یاس
روزگارِ غریبیست، نازنین
ابلیسِ پیروزْمست
سورِ عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد
دهانت را میبویند
مبادا که گفته باشی دوستت میدارم.
دلت را میبویند
روزگارِ غریبیست، نازنین
و عشق را
کنارِ تیرکِ راهبند
تازیانه میزنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بُنبستِ کجوپیچِ سرما
آتش را
به سوختبارِ سرود و شعر
فروزان میدارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگارِ غریبیست، نازنین
آن که بر در میکوبد شباهنگام
به کُشتنِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند
بر گذرگاهها مستقر
با کُنده و ساتوری خونآلود
روزگارِ غریبیست، نازنین
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کبابِ قناری
بر آتشِ سوسن و یاس
روزگارِ غریبیست، نازنین
ابلیسِ پیروزْمست
سورِ عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد
**روزگارِ غریبیست، نازنین
****و عشق را
******کنارِ تیرکِ راهبند
********تازیانه میزنند.
<><><><><><><><><><><><><><>
تاپیک کنکوری های کارشناسی ناپیوسته-سراسری91 و علمی کاربردی90
<><><><><><><><><><><><><><>
اطلاعیه!تطبیق واحد از دانشگاهی به دانشگاهی دیگر
Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)
واقعا شعرهایی که میزارین عالی هستlili919 نوشته شده:
شعرهایی که میزارین بسیار خوب و تلطیف کننده روح هستarezoo68 نوشته شده:
ممنونم به خاطر شعرهای تمام دوستان عزیز که واقعا امشب لذت بردم از خوندن اونا.mahta نوشته شده:
Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)
منم شعرای شاملو رو دوس دارم .از این به بعد بیشتر از شاملو شعر میذارمarezoo68 نوشته شده:این شعر از احمد شاملو(من خیلی شعراشو دوست دارم، پرمحتواست)
از مهتای عزیز هم ممنون
Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)
شاملو
مه
بیابان را, سراسر, مه فرا گرفته است
چراغ قریه پنهان است
موجی گرم در خون بیابان است
بیابان, خسته
لب بسته
نفس بشکسته
در هذیان گرم عرق میریزدش
آهسته
از هر بند
***
بیابان را سراسر مه گرفته است
میگوید به خود عابر
سگان قریه خاموشند
در شولای مه پنهان, به خانه می رسم
گل کو
نمیداند
مرا ناگاه در درگاه می بیند
به چشمش قطره اشکی بر لبش لبخند,
خواهد گفت:
بیابان را سراسر مه گرفته است....
با خود فکر می کردم که مه,
گر همچنان تا صبح می پائید
مردان جسور
از خفیه گاه خود به دیدار عزیزان باز می گشتند
***
بیابان را سراسر مه گرفته است
چراغ قریه پنهانست, موجی گرم در خون بیابان است
بیابان, خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیان گرم مه
عرق می ریزدش
آهسته از هر بند....
هوای تازه
مه
بیابان را, سراسر, مه فرا گرفته است
چراغ قریه پنهان است
موجی گرم در خون بیابان است
بیابان, خسته
لب بسته
نفس بشکسته
در هذیان گرم عرق میریزدش
آهسته
از هر بند
***
بیابان را سراسر مه گرفته است
میگوید به خود عابر
سگان قریه خاموشند
در شولای مه پنهان, به خانه می رسم
گل کو
نمیداند
مرا ناگاه در درگاه می بیند
به چشمش قطره اشکی بر لبش لبخند,
خواهد گفت:
بیابان را سراسر مه گرفته است....
با خود فکر می کردم که مه,
گر همچنان تا صبح می پائید
مردان جسور
از خفیه گاه خود به دیدار عزیزان باز می گشتند
***
بیابان را سراسر مه گرفته است
چراغ قریه پنهانست, موجی گرم در خون بیابان است
بیابان, خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیان گرم مه
عرق می ریزدش
آهسته از هر بند....
هوای تازه
Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)
مرسی عزیزم!lili919 نوشته شده:منم شعرای شاملو رو دوس دارم .از این به بعد بیشتر از شاملو شعر میذارمarezoo68 نوشته شده:این شعر از احمد شاملو(من خیلی شعراشو دوست دارم، پرمحتواست)
از مهتای عزیز هم ممنون
**روزگارِ غریبیست، نازنین
****و عشق را
******کنارِ تیرکِ راهبند
********تازیانه میزنند.
<><><><><><><><><><><><><><>
تاپیک کنکوری های کارشناسی ناپیوسته-سراسری91 و علمی کاربردی90
<><><><><><><><><><><><><><>
اطلاعیه!تطبیق واحد از دانشگاهی به دانشگاهی دیگر
Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)
شاملو
غزلی در نتوانستن
دستهای گرم تو
کودکان توامان آغوش خویش
سخن ها می توانم گفت
غم نان اگر بگذارد.
نغمه در نغمه در افکنده
ای مسیح مادر,
ای خورشید!
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی نا پذیر تو
سرود ها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
***
رنگ ها در رنگ ها دویده,
ای مسیح مادر,ای خورشید!
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی نا پذیر تو
سرود ها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
***
چشمه ساری در دل و
آبشاری در کف,
آفتابی در نگاه و
فرشته ای در پیراهن
از انسانی که توئی
قصه ها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
آیدا, درخت خنجر و خاطره
غزلی در نتوانستن
دستهای گرم تو
کودکان توامان آغوش خویش
سخن ها می توانم گفت
غم نان اگر بگذارد.
نغمه در نغمه در افکنده
ای مسیح مادر,
ای خورشید!
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی نا پذیر تو
سرود ها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
***
رنگ ها در رنگ ها دویده,
ای مسیح مادر,ای خورشید!
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی نا پذیر تو
سرود ها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
***
چشمه ساری در دل و
آبشاری در کف,
آفتابی در نگاه و
فرشته ای در پیراهن
از انسانی که توئی
قصه ها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
آیدا, درخت خنجر و خاطره